دلم گرفته برایت، برای حزن صدایت
برای گیسوی نرم میان باد رهایت
حقیقتیست که این مرد،هزار سال پس از تو
برای آنچه نگفتی نشسته است به پایت
تو در قرون یخ و سنگ میان خاطره مردی
مرا به خاک سپردند در این زمانه به پایت
ببین که سینه سپر کرده ام کنون که مبادا
غمی چو سنگ بیوفتد به جان آینه هایت
دلم گرفته برایت حدیث ساده ی عشق است
سلیس و ساده بگویم ،دلم گرفته برایت
نیما زاهدی